موزیکان را عصرها لب رودخانه توی صحرائی می‌زنند، آنقدر زن و مرد قمی جمع شده بودند که حساب نداشت، تماشای موزیکان را می‌کردند، گفتم دو تا بالون آوردند توی گردی موزیکانچی‌ها هوا کردند، بالون اولی را مردم خیلی تعجب کردند و همهمه می‌کردند، خیلی تماشا کردیم..
بخشی از خاطرات روز یکشنبه ۲۵ [رجب ۱۳۰۵] ششمین سفر ناصرالدین شاه به قم

... امروز معلوم است در قم توقف شد. صبح رخت پوشیدیم، قورق شد، مردها آمدند.

... امروز باید برویم خانه اعتضاد الدوله [داماد شاه]، اول رفتیم زیارت، از کلاهخود و نیزه و شمشیر، خنجر و جندر ]رخت و جامه[ و قلچاق ]بازوبند آهنی[ و غیره که حسینقلی خان برادر فتحعلی شاه وقف کرده است ریخته بودند توی ایوان، تماشا کردیم. امین السلطان و عزیز السلطان و همه مردم هم بودند. تماشا کردند، زیارت کردیم. در با[لا]ی سر نماز خواندیم. بعد از در صحن امین السلطان بیرون رفتیم، همینطور پیاده به قدر هفتصد هشتصد قدم راه بود، رفتیم تا رسیدیم به خانه اعتضاد الدوله، زن و مرد زیادی دو طرف کوچه ایستاده بودند، از نزدیک ما را درست تماشا کردند، رسیدیم به خانه اعتضاد الدوله، اول به یک حیاط کثیفی رسیدیم، من خیال کردم دیوانخانه همین است، شاهزاده‌های قم و اشراف قم و ریش سفیدان ایلات قم و شاهسون بغدادی جمعی را اعتضاد الدوله جمع کرده بود، شاهزاده‌های قم خیلی کثیف، فقیر و بیچاره‌اند، آنها را دیدیم، اسامی آنها را إن شاء الله بعد می‌نویسم.

بعد رفتیم توی دیوانخانه، باغی است، درخت انار و زبان گنجشک و غیره دارد، حوض دارد، اما آب جاری ندارد، یک کلاه فرنگی وسط انداخته‌اند و اطاقهای دراز از این طرف، آن طرف ساخته‌اند که نشیمن همان اطاقهای دراز است. رفتیم در اطاق نشستیم. دیگر میز و صندلی و شکل و عکس به همان سلیقه‌ها که اعتضاد الدوله دارد در اطاق چیده است. قدری نشستیم، بعد رفتیم اندرون. فخر الملوک [فرزند ارشد ناصرالدین شاه از گلین خانم که در زمان ولیعهدیِ او متولد شد] حیاط کوچک قشنگی دارد، فخر الملوک دو تا عروس هم دارد. برای پسرهاش صیغه کرده است، پسرهای فخرالملوک هم بودند، یکی از این صیغه‌های پسرش شاهزاده است، دختر نورالدهر میرزا نوه همایون میرزا است، هر دو آمدند، بزکهای عجیب و غریب کرده بودند، هر دو گنده و یک جورند، دو تا پروانه الماس هم به عروسها دادم، بعد بیرون آمده، باز پیاده آمدیم، جمعیت زیاد همانطور ایستاده بودند، ما را تماشا می‌کردند.

آمدیم باز از در صحن امین السلطان وارد شدیم، صحن قورق بود، حرم زیارت بودند، تعجیل کردیم، خواجه ها حرم را آوردند اندرون که مردم بیایند زیارت. بعد رفتیم پشت بام، موزیکان را عصرها لب رودخانه توی صحرائی می‌زنند، آنقدر زن و مرد قمی جمع شده بودند که حساب نداشت، تماشای موزیکان را می‌کردند، گفتم دو تا بالون آوردند توی گردی موزیکانچیها هوا کردند، بالون اولی را مردم خیلی تعجب کردند و همهمه می‌کردند، خیلی تماشا کردیم، زنها بالا بودند، تماشا می‌کردند، لیمونات خوردیم، غلیان کشیدیم. عزیز السلطان خانه فخرالملوک مانده بود، از عقب ما آمد، فخر الملوک یک بچه کنیز سیاه خیلی بامزه‌ای دارد، دختر است، من تا حال بچه کنیز به این بامزگی ندیدم، عزیز السلطان محض بچه کنیز آنجا مانده بود.

وقتی توی زیارت بودیم هنوز خانه فخر الملوک نرفته عزیز السلطان یک تلگراف آورد، آغا فرج زده بود که گربه عزیز السلطان چهار تا بچه در تهران زاییده است عزیز السلطان ذوق می‌کرد.

شب بعد از شام رفتیم توی صحن، من و آغا محمد خان و میرزا محمد خان و امین همایون توی صحن یک دور گردش کردیم،

صحن امین السلطان هم گردش کردیم و آمدیم. جمعیت زیادی توی زیارت بودند، چراغها روشن بود، مردم به کلاه قزاقی که سر من بود نگاه می‌کردند.