خَیال می کُنَم اکنون که در دی۟ ماهِ 1395 هـ. ش. این سَطرها را تَس۟وید می کُنَم، هَفت۟ سالی بیش باشَد که به "تهران" نَرَفته ام. آن سالها که هَنوز دِل و دِماغِ سَرزَدَن به پایتَخت داشتَم، گاهی فُرصَتی می جُستَم و به خیابانِ ناصِرخُسرو سَری می زَدَم و در کوچۀ حاج نایِب، دَقائِقی در چَند کتابفُروشیِ آنجا که کتابهایِ عَرَبی برایِ فُروش عرضه می کردند ـ و بازارِ پُررونَقی هَم نداشتَند ـ می دِرَنگیدَم. گاه ـ و البَتّه بنُد۟رَت ـ کِتابی که بابِ طَب۟ع۟ باشَد، می یافتَم و می خَریدَم و بازمی آمَدَم. در یکی از هَمین پَرسه زَدَن۟ هایِ حاج۟ نایِبی، در قَفَسۀ یکی از کتابفُروشیها، نُس۟خه ای از مِصباح المُتَهَجِّدِ شی۟خِ طوسی (چاپِ مُروارید) به چَشمَم خور۟د. کتاب را خواستَم و وَرَقی زَدَم. نو به نَظَر می رَسید. تَر و تَمیز بود. بَهایش را پَرداختَم و "قَبض" و "إِق۟باضِ" مُص۟طَلَح! صورَت گِرِفت. وقتی می خواستم از دُکّانِ مَردِ کِتاب۟فُروش بیرون بیایَم، مُتَوَجِّه۟ شُدَم در صَفحۀ آغازینِ کِتاب با خودکار چیزی نوشته شُده است؛ مُشَخَّصاتِ مالِکِ قَبلی؛ یا چیزی از این دَست. از فُروشَنده پُرسیدَم: "نُسخۀ دیگری که پاکیزه باشَد، نَدارید؟!". مَرد، با رِضایَتمَندی و مُوافَقَت، و چهره ای که فُروغِ گِرِه۟گُشائی از آن می بارید!، کتاب را از دَستم گِرِفت. گُمان کَردَم نُسخۀ دیگَری هَم دارَد، می خواهَد نُسخه را تَعویض کُنَد و نُسخۀ دیگری به مَن بدِهَد؛ ... ولی چُنین نَکَرد. ... به چالاکیِ هرچه تَمام۟ تر صَفحۀ آغازینِ کِتاب را از بیخ پاره کَرد و به کناری انداخت، و در حالی که از کاردانیِ خویش در حَلِّ مُشکِلِ مُشتَریان سَرمَست می نمود، کتابِ ناقِص۟ شُده را به مَن که ناباوَرانه سَفاهَتِ او را نَظاره می کَردَم بازگَردان۟د. هیچ نگُفتم؛ مَبهوت به راه اُفتادَم. چُنان یکّه خورده بودَم که حَتّیٰ به عَقلم نَرَسید آن صَفحۀ بیخ۟ بُرشُده را از مَردَک بگیرَم و لایِ کتاب بگ۟ذارَم تا نُسخه ام ناقِص نَشَوَد. مِصباح المُتَهَجِّدِ مَن، "ناقِص الأَوَّل" مان۟د؛ و خاطِرۀ آن گِرِه۟گُشائیِ نَدانَم۟کارانه و حَلِّ مُشکل با پاک۟ کَردن ـ بَل جِر دادنِ ـ صورَتِ مَسأله!، هَم.

بسیاری وَقتها، وَقتی گِرِه۟گُشاییهایِ نَدانَم۟کارانۀ بَعضِ رِجالِ بی کیاسَتِ سیاسَت و سَرجُنبانانِ خام۟دَستِ فرهنگ و اجتِماع را می بینَم، خاطِرۀ آن کِتاب۟فُروشِ ساده لوح یا گُستاخ و نَدانَم۟کاریِ به یادماندَنی اش، در خاطِرَم جانی دوباره می گیرَد.

یکی از گُروههائی که خاطِرۀ آن روزِ کوچۀ حاج نایِب را در این سالها به ذهنَم بازمی گردانَند، تَنی چَند از جَماعَتِ موسوم به «روشنفکرانِ دینی» اند؛ هَمان کَسانی که برایِ زُدایِشِ ناهَمواریهایِ فَه۟م و فَرهَنگِ دینیِ کُنونی، دَست به "جَرّاحی"هایِ بی مُحابا می زَنَند، و گاه برایِ رَفعِ گرفتاری از یک اندامِ بیمار، آن را از بیخ می بُرَّند، و به سودایِ بِهبودبَخشیدن به فِکرِ دینی، أَصلِ دین را آش و لاش و ناقِص الأَع۟ضاء می کُنَند و به خَیالِ خویش چَرب۟دَستانه دینداران را از اَنبوهِ مُش۟کِلات و مُع۟ضِلات و مَوانِع و رَوادِع می رَهانَند، غافِل از آن که خود۟ بر گِرِفتاریها می افزایَند و آنچه از پسِ "قَل۟ع و قَم۟ع"هایِ ایشان بَر جای می مانَد، نه آن دین است که دیندارانِ دَردمَند، نَزاهَت و سَلامَت و طَهارَتِ آن را می خواستَند.

گاه پنداریم طاعَت می کُنیم،

بی خَبَر در مَع۟صیَت جان می کُنیم!

دَستکاریهایِ بُنیادین و هَوَس آلود در مَفاهیمی چون "وَحی" و "نُبُوَّت" و "إِمامَت" و ...، "کورکَردنِ چشم" است برایِ "دُرُست۟ کَردنِ اَبرو"؛ و بَسی فَرق است میانِ حَلِّ مَسأله و پاک کردنِ صورَتِ مَسأله.

این تَمایُل به "دِگَرسازیِ مَفاهیم به جایِ گِرِه۟گُشایی از مسألۀ موجود"، در میانِ شُماری از گُذَشتگانِ ما نیز بوده است. نمونۀ مَشهورِ آن، «مَعادِ جِسمانی» یِ مُلّا صَدرایِ شیرازی ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ بِغُف۟رَانِه ـ است که فیلسوفِ شیرازی در آن، دَستِ کَم به عَقیدۀ گُروهی از ناظِران و ناقِدان، به جایِ گُشودنِ گِرِهِ فلسَفیِ «مَعادِ جِسمانی»، به نوعی مَعنایِ «جِسم» را در «مَعاد» عوض کرده است؛ و هَمین، فریادِ بسیاری از دیگر مُؤمِنان را بَرآورده و حَتّیٰ بَعضِ شارحانِ فلسفۀ صَدرائی را به "تَبَرّیٖ" از بَرداشتِ وی گرایانیده است!

آنچه امروز و به نامِ پُرهَی۟مَنۀ «روشَنفِکریِ دینی» رُخ می دِهَد، البتّه بسیار مَهیب۟ تر از اینهاست.

أَمثالِ آقایِ عَبدالکَریمِ سُروش و آقایِ مُحَمَّدِ مُجتَهِدِ شَبِستَری و نیز آقایِ مُصطَفیٰ مَلِکیان ـ که فَردِ أَخیرالذِّکر بحَق۟ خود را روشنفکرِ "دینی" نمی دانَد ولی بَعضِ أَهلِ دیانَت به إِصراری پُرسِش بَرانگیز بر سَرِ سُفرۀ آموزه هایِ وی جا خوش می کُنَند ـ، در کنارِ حَسَنات و خَدَماتی که کرده اند ـ و إِن۟کارِ آن جُز نشانِ نَبودِ إِنصاف در میان، نَخواهَد بود ـ، در کَثیری از آنچه گُفته اند و می گویَند، بی مُحابا، تیغِ پیرایِشگَریِ خویش را بَر سَر و رویِ أَصلِ دیانَت و خوانِشِ راست۟کیشانۀ آن فُرود می آرَند؛ بَل در واقِع، در مَفاهیمی چون "أَصلِ دیانَت" و "دینِ أَصیل" و "راست۟کیشی" و "خوانِشِ راست۟کیشانه" بکُلّی تَجدیدِ نَظَر می کُنَند و حَدِّأَقَلّی تَرین خوانِشهایِ سُنَّتیِ مَقولۀ خَطیرِ «ضَروریّاتِ دین و مَذهَب» را نیز، فُرومی شکنَند و نَقض می نمایَند. شایَد تَبیین و پاسُخِ پُرسِش از این که مَتاعِ این تَجدیدِنَظَرخواهان۟ بروشَنی "چیست"، آسان نَباشَد؛ لیک بیانِ این که سُخَنِ حَضَرات۟ "چه نیست"، لَختی آسان۟ تَر است و روشَن۟ تَر و دَست۟ یافتَنی تَر. در حَقیقَت، إِسلامِ کسانی چون آقایانِ مَذکور، بِنا بر مُصَرَّحِ آثار و أَقوالشان، إسلامِ هزار و چهارصَدسالۀ مُشتَمِل بر «ضَروریّاتِ دین و مَذهَب» (ولو در حَدِّأَقَلّی ترین خوانِشِ آن) نیست. خوانِشی دیگَر و دیگَرگون است که بَحثِ تَفصیلی در چون و چَندِ حقّ و باطِلِ أَجزایِ آن، از حوصَلۀ این سُخَنگاه البتّه بیرون خواهَد بود؛ لیک مُسَلَّم است این خوانِش، دَرد و طَلَبِ کسی را که در پیِ هَمان إسلامِ ریشه دارِ هزار و چهارصَدسالۀ مُشتَمِل بر «ضَروریّاتِ دین و مَذهَب» (ولو در حَدِّأَقَلّی ترین خوانِشِ آن) باشَد، چاره گر نَخواهَد بود.

هَمان گونه که منِ خَریدار، مِصباح المُتَهَجِّدِ کامِل را می خواستَم، و تَنها در پیِ خلاصی از آن خُطوطِ بَرافزودۀ زائِد بر آن بودَم، و پاره کردنِ صَفحۀ آغازینِ کتاب، به جایِ حَلِّ مُشکِل، مُشکِلَم را مُضاعَف کَرد، مُشکِلِ عُمومِ مُسَلمانانِ خواستارِ اجتِهادِ زُدایَندۀ پیرایه ها و گُشایَندۀ آفاقِ نو نیز، با شَر۟حه شَر۟حه کردنِ دین و تَعویض و تَغییرِ گُشاده دَستانه در «ضَروریّاتِ» آن، حَل نمی شَوَد؛ چه، آنچه از دِلِ این فَرایَند حاصِل می گَردَد، دینِ جَدیدی است، نه "إِسلام".

اینگونه کَندَن و راندَن و دِگَرکَردَنِ و فُروانداختَنِ مَفاهیم که در کارنامۀ جُنبِشِ «روشَنفِکریِ دینی» جَلبِ نَظَر می کُنَد، اگر مُشفِقانه هَم باشِد، راه۟دانانه و چاره ساز نیست.

باری، این شیوۀ إِص۟لاح و بِه۟سازی!، البتّه مَسبوق به سابقه است، و رایَت۟ فَرازانِ «روشَنفِکریِ دینی»، مُب۟دِعِ آن نَبوده اند. ... بسیاری کَسان در عالَم چُنین کارها کرده و اینگونه راهِ حَل ها پیشِ رویِ دَردمَندان نِهاده اند.

صَدها سال پیش، عُبَی۟دِ زاکانی، از سَرِ شوخ۟ طَبعی و خوش۟باشی نوشت:

«شخصی با دوستی گُفت که: مَرا چشم دَرد می کُنَد، تَدبیر چه باشَد؟ گُفت: مَرا پارسال دَندان دَرد می کَرد، بَرکَندَم!» 1 کلّیّاتِ مولانا نِظام الدّین عُبیدالله مَعروف به عُبَیدِ زاکانی، تَصحیح و تَحقیق و شَرح و تَرجَمۀ حِکایاتِ عَرَبی: پَرویزِ اَتابَکی، چ: 6، تهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، 1393 هـ. ش.، ص 438. .


۱. کلّیّاتِ مولانا نِظام الدّین عُبیدالله مَعروف به عُبَیدِ زاکانی، تَصحیح و تَحقیق و شَرح و تَرجَمۀ حِکایاتِ عَرَبی: پَرویزِ اَتابَکی، چ: ۶، تهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، ۱۳۹۳ هـ. ش.، ص ۴۳۸.