[۱]
مقام بلند بانوی بانوان، صدیقۀ کبری سلام الله علیها در چنان اوجی است که خرد پیش آن سرگشته میماند. دریغا که مهلتش ندادند، وگرنه با تجلیات علم الهی چشم عقل را خیره میکرد، چندان که بر همگان حکمت تزویج نور با نور روشن شود که «صدیق» کفو «صدیق» تواند بود و بس.
آن همه سخن در نوگل پرپر شدۀ بوستان مصطفوی بود که ناگفته ماند ...
[۲]
نوع برخورد ما – متولیان محبت و دلدادگی به آستان بلند آن مام آسمانی – هرگز شایسته و بایستۀ آن قلّۀ رفیع علم الهی نیست. مجالس احساس محور و شعرهای فراوان، گر چه لازم اند و ضرورت بسیار دارند، اما تنها پوستهای از این ثمرۀ شجرۀ طیبۀ عرشی را نشان میدهد.
اهل تحقیق هنوز، چنانکه باید و شاید، گام به این میدان ننهادهاند. بیشترین ورود آنها شرح حالهای جامع (نه جزئی و تخصصی)، موسوعهها، شرح خطبهها، بازنویسی رویدادهای حیات فاطمی به زبان ادبی و هنری و حد اکثر پایان نامههایی بوده که یک بررسی دقیق محتوایی میطلبد. اجرشان پایدار. ولی روشن ترین نکته در مورد آنها این است که «روزآمد» نیستند.
لذا واقعیت تلخ موجود این است که پژوهشیان باید خود را به کسوت عموم مردم درآورند تا در این سوگ بزرگ شرکت کنند. اما این که این سوگ را «ماتم تحقیق» بدانند، نیاز به کارهای بیشتر با رویکرد تازه دارد.
[۳]
در برخی از زیارتنامههای اهل بیت مضمونی تأمل خیز به الفاظی نزدیک به هم میخوانیم. خطاب به آن بزرگواران میگوییم:
«قتل الله من قتلکم بالأیدي و الألسن». (نمونه را، بنگرید: کامل الزیارات ص ۱۹۶، ۲۱۹، ۲۳۸، ۲۵۷، ۳۱۳؛ من لا یحضره الفقیه ج ۲ ص ۶۰۵).
شاید بتوان این جمله را به این بیان گفت که هر معصومی پیکری دارد و پیامی. با پیکرش گروهی اندک شمار در میافتند و با پیامش جمعیتی بسیار. پیکرش زمانی محدود میان مردم میمانَد به حکم این که: «انک میت و انهم میوتون»، ولی پیامش ماندگار است، تا آفتاب میتابد و ماه.
دفاع از هر دو وظیفه است. دفاع از پیکر معصوم اسمانی در زمان حیاتش در برابر سلاح به دستان، و دفاع از پیام معصوم در برابر آنها که تیغ زبان و قلم بر حجت خدا گشوده اند؛ گرچه به قول صائب: تیغ زبان بُرنده تر است از زبان تیغ.
زخمهایی که بر پیکر حجتهای الهی رسیده، دستمایۀ مجالس مردمی شده، و باید چنین باشد. مباد روزی فرا رسد که این حکمت بلند رضوی از یاد رود که فرمود:
«إن کنت باکیاً لشیء فابک لجدی الحسین...». (امالی صدوق ص ۱۳۰).
اما هجومی بلکه هجمههایی که بر پیام حجتهای الهی رسیده، تا چه اندازه دستمایۀ پژوهشهای جدی شده است؟ انصاف این است که اگر به لحاظ کیفی مؤثرتر باشد، ولی به لحاظ کمّی بسیار کمتر از کارهای مردمی در جهت پیشین است.
این نکته نوعی بازنگری در سیاستهای علمی ما را در بُعد فردی و جمعی میطلبد.
[۴]
تمام زندگی بزرگ مردانی همچون قاضی نورالله، شرف الدین، امینی، محقق طباطبایی و مانند اینان بازگویی همین جمله است. بلکه در احوال آیة الله شیخ محمد حسین اصفهانی خواندهام که به قدری که برای نشر منظومۀ «الانوار القدسیة» اهتمام نشان داده بود، به کتابهای خود در فقه و اصول اهتمام نمیکرد. (مقدمۀ قادتنا کیف نعرفهم، به نقل از آیت الله سید محمدهادی میلانی که خود شاگرد مرحوم اصفهانی را درک کرده بود).
همین سان در باب آیة الله سید علی بهبهانی و اهتمامش به نشر کتاب «مصباح الهدایة» در حدّی که به ترجمۀ فارسی آن تأکید داشت و حتی پس از نشر یک ترجمۀ آن (ترجمۀ آیت الله سید محمد رضا شفیعی دزفولی) وقتی قلم روان استاد علی دوانی را دید، ترجمۀ مجدّد کتاب را به ایشان سفارش کرد. (نکتۀ اخیر را مرحوم دوانی در مقدمه مصباح الهدایة یا در تک نگاری شرح حال آیة الله بهبهانی یا در هر دو منبع گفته است).
اهمیت این نکته در آن است که این هر دو بزرگ، در باب فقه اهل بیت، برای حراست حریم آن از خلط با اندیشهها و رویکردهای ناروا دهها سال درس گفته و کتاب نوشته بودند. اما این گونه دفاع را که یاد شد، «از لون دیگر» میدانستند.
[۵]
استاد تیمور افغانی گوهری بود ناشناخته. جهانی بود بنشسته در گوشه ای. حقی بزرگ داشت بر آنها که با او معاشرت داشتند و جانِ سوختۀ او در آستان خاندان نور را دیده بودند و از این سوختگی درس میگرفتند، سوختنی که زمینه ساز "ساختن" بود. درس اصلی او همین سوختن و ساختن بود. بر تهذیب نفس و شکستن بت درون بسیار تأکید داشت. بدون اینکه ادعای مدارج علمی کند، گره میگشود و با شوخ طبعی، به هر گونه کلامی را که شبهۀ تملّق داشت دست ردّ میزد و همه را به طنزی شیرین پاسخ میداد.
علاقه به شناخته شدن نداشت. همین چند سطر را که اکنون مینویسم، در زمان حیاتش جرأت نوشتن نداشتم. از آن روی که شاه کلید سعادت دین و دنیا را گام زدن در مسیر معرفت اهل بیت میدانست، میکوشید موانع دستیابی به این معرفت را بشناسد و بشناسانَد. این شاهراه را آگاهانه، از میان راههای زیادی که در اختیار داشت، برگزیده بود و این گزینش را به دیگران توصیه میکرد. در این مسیر، از ابزارهایی مانند ادب و هنر به نیکی بهره گرفت. کارهایش را به نام دیگران منتشر میکرد و در گمنامی نام خود را میجست.
چنین بود تا آخرین لحظهای که در این خاکدان زیست، در دی ماه ۱۳۹۵.
کتابی که این یادداشت به بهانۀ آن نوشته میشود، یکی از آثار بسیاری است که خط فکری مرحوم افغانی به نیکی و روشنی در آن دیده میشود، چنانکه در آغاز کتاب بدان اشاره شده است؛ اشارهای که در دیگر آثار تحت نظر ایشان نیست، بدین روی که در زمان حیاتش منتشر شدند و اجازۀ چنین اشارهای به نویسندگانشان نمیداد.
رحمت گستردۀ خدای حکیم بر آن دلدادۀ خاندان نور باد و خدایش بر خوان احسان پاسداران وحی خود مهمان کناد.
[۶]
سید عمران موسوی گرمارودی نویسندۀ کتاب، از بیت عریق گرمارودی است؛ خاندانی که دست کم شماری از آنها ادبیات شیرین پارسی را بستری برای تبیین حقایق دینیِ برگرفته از منبع وحی الهی کرده اند.
محور اصلی کتاب، به تعبیر نویسنده، "قصه"ای است که رنگ حدیث به خود گرفته و به عبارتهایی نزدیک به هم، در دهها کتاب از منابع مکتب خلافت نقل شده، آنگاه به معدودی از کتابهای شیعی سرایت کرده است. مرحوم استاد سید مرتضی عسکری از این گونه موارد به «احادیث منتقله» تعبیر میکرد.
مضمون کلّی این قصه یا حدیث، آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله یک بار به خانۀ حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها وارد شد، و پردهای قیمتی در خانۀ ایشان یا دستبندهایی نقرهای بر دستان حسنین دید، از این کار به غضب آمد و حضرت زهرا که این غضب را دید، آن پرده را کند یا آن دستبندها را از دستان دو فرزندش درآورد و به فقرا بخشید، و مضامین دیگری از این گونه.
نویسنده، ابتدا این نقلهای مختلف را در ده گروه تقسیم کرده و هر گروه را در یک فصل مخصوص به خود بررسی کرده است. در این بررسی ارزیابی سندی صورت گرفته و ضعف حدیث نشان داده شده، ولی بیشترین تکیۀ بحث بر ارزیابی مضمونی است. بعلاوه ردّ پای هر نقل از این قصه را در آثار معاصران نشان داده، البته در اینجا به اصل «انظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال» عمل کرده، لذا بدون اینکه از این «آثار معاصر» نام ببرد، مطلب آنها را نقل میکند. (نمونه: ص ۱۲۴ تا ۱۳۰، ۲۴۶ تا ۲۵۵، ۲۶۲ تا ۲۶۶، ).
بر اساس فهرست منابع، ۲۱۶ منبع در این پژوهش مورد استفاده بوده است. مهمتر اینکه عنصر حوصله و دقت در نگارش به خوبی مشهود است.
بررسی مضمونی بر پایۀ کلیات معرفت شناسی فاطمی است. در این زمینه ضوابطی مطرح شده است.
یک نکتۀ اصلی چنین است: اختلاف میان خاندان رسالت ممکن نیست.
این نکته با عناوین فرعی توضیح داده است:
فاطمه مصداق آیۀ تطهیر است، همتای رسول خدا در علم و دانش است، حجت خدا بر ماسوی الله است، همواره با حقّ و قرآن است و حقّ و قرآن با اوست، مودّتش دستور خدا و رسول است، رویگردانی از او رویگردانی از خدا و رسول است، پیرو راستین پیامبر است، رضای حق در رضای اوست، مخالفت با او سبب خلود در آتش است، تنها راه نجات تمسک به اوست.
نویسنده هر کدام از این آموزهها را کلیدی میداند که به مدد آن درهایی میتوان گشود، درهایی که ما را به مقصدهایی میرساند؛ به بیان دیگر: هر حدیثی از این سلسله، چشم اندازی به ما نشان میدهد که در پرتو آن نقطۀ هدف برای تعیین راه میتوان یافت. اما لازمۀ این درک و فهم، درنگی از سر تأمّل است در این حقیقت که کلام رسول خدا که به نقل معتبر به دست ما رسیده، با عقل سلیم سازگار است. این پیوند مبارک عقل و نقل، راهنما و راهگشای انسان میشود تا تکلیف را برای او روشن سازد.
پارهای از نکات دیگر، فهرست وار:
*قصهای کوتاه، اما آکنده از کلمات و عبارات مجهول.
*ناخوشنودی پیامبر از بهرهمندی فاطمه از دنیا دروغی است و بس.
نقل هفتم تا دهم از این قصه مربوط به منابع شیعی است، یعنی: مکارم الاخلاق طبرسی، عیون، امالی (دو نقل).
نویسنده در اینجا نیز بر اساس سند و متن، ضعف حدیث را نشان میدهد. همچنین بر اساس نظر خود صدوق (ص ۲۶۶ و ۲۶۷) این ضعف را بیان میکند.
[۷]
مقالۀ مرحوم استاد افغانی که در آغاز کتاب آمده، انگیزۀ آن فقید را از ورود به این گونه مباحث به خوبی روشن میکند. متن مقاله با مستندات فراوان روایی همراه شده و گاه در یک دو سطر، شماری از حقایق همچون رشتهای از نور، خود را مینمایاند. این جمله را ببینید:
«حضرت فاطمه علیها السلام همتای قرآن، قرآن ناطق، کشتی نجات، چراغ هدایت، ستارۀ درخشان در شبهای ظلمانی، حجت بالغۀ پروردگار، دانای بی بدیل، وارث همۀ پیامبران الهی، پرچم بر افراشتۀ حق، نشانۀ بزرگ خالق هستی، پارۀ تن پیامبر و حبیبۀ خداوند است» (ص ۳۷ تا ۳۹).
همین یک سطر، فشردۀ هشت حدیث است که متن وسند آنها در پانویس آمده است.
کلام افغانی همه جا مستند به حدیث و مبتنی بر عقل سلیم است. با محورهایی مانند:
*حدیث ثقلین، نتیجه: تمسک به حضرت زهرا راه نجات است.
*عباراتی از زیارت جامعۀ کبیره و نتیجه گیری از آنها در مورد صدیقۀ کبری.
*آیۀ تطهیر، نتیجه گیری عصمت حضرتش از آن.
*نحن ورثة الأنبیاء، نتیجه: حضرتش وارث پیامبران است.
*هم مع القرآن و القرآن معهم، یعنی که حضرت زهرا هماره همراه قرآن است.
بدین سان ۲۶ نصّ وحیانی (آیه و حدیث) مطرح شده است. باید دید و خواند. بلکه باید چنین متونی محور تدریس قرار گیرد تا لایههای بیشتری از این نصوص استخراج شود، همان گونه که گوهرها از دل معادن بر میآورند. و این، البته بدون زحمت و تلاش به دست نمیآید.
خوشا حال کسی که چنین آثاری به عنوان باقیات صالحات در کارنامه اش داشته باشد، آثاری که دلِ سوخته و عمل شبانه روزی اش را بر صداقت زبانی و قلمی خود گواه بگیرد.
[۸]
برای بهینه شده این کار در آینده چند پیشنهاد دارم:
۱. در مورد مصادر هر نقل، ترسیم یک نمودار، به تبیین مطلب کمک زیادی میکند.
۲. گاهی تطویل و گاه تکرار به نظر میآید. البته تأکید بر این حقایق مفید است، ولی شاید راهی بهتر بتوان جست که تأکید به شیوۀ دیگری اِعمال شود.
۳. نمایهها و فهارس فنی مکمّل مهمّی برای چنین کتابهایی است که جنبۀ مرجع دارند.
۴. روی جلد نوشته شده: جلد اول. کاش نویسندۀ گرامی مشخّص میکرد که نقشۀ راه برای مجلّدات بعدی چیست.
این نکات، پیشنهادی بود برای دوستان تلاشگر این راه، به ویژه برای مجلدات بعدی که چشم انتظار آن هستیم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
بار دیگر به روح بلند مرحوم حاج تیمور افغانی درود میفرستم و امید میبرم که چنین کارهایی توشۀ راهش باشد، چنانکه امیدوارم این یادداشت نیز به مصداق «الدالّ الی الخیر» فایدهای به این نگارندۀ ناتوان برساند.
آخرین سطور این یادداشت در زمانی به قلم آمد که نگارنده در سفر اهواز بودم. به همین مناسبت ثواب این قلم انداز شتابزده را از طرف مرحوم آیة الله سید علی بهبهانی مدافع حریم امامت و صاحب کتاب ارزشمند مصباح الهدایة به آستان بلند صاحب مقام ولایت عظمی حضرت بقیة الله ارواحنا فداه پیشکش میدارد. دعای خیر و مستجاب حضرتش پشتوانۀ تمام تلاشگران این جهاد مقدّس باد. آمین.