.....یک سرخی و جنونی در سفیدی و سیاهی چشم هست،... پاها کوتاه. دانه های سودا و حرارت از گردن و رو بیرون زده است. رنگ گندمگون مایل به زردی، بدکلاه، بد رخت، بدترکیب، بد ریخت، بجز زبان خودش که ترکی عثمانلو باشد، هیچ زبان دیگر نمی داند. ... ابدأ از علوم دیگر مثل جغرافیا و هندسه و غیره به هیچ وجه بهره ندارد. بطوریکه نمیداند و نمی فهمد شهر ارزنة الروم که مال خودش است در چه نقطه و در کجا واقع است. در مشرق است، مغرب است و همچنین از یک ده دو فرسنگی خودش خبر ندارد....
روایت طنز ناصرالدین شاه قاجار از سلطان وقت عثمانی دراستانبول .


نا صرالدین شاه به سال ۱۲۹۰ه.ق (۱۸۷۲ م )دراولین سفر خود به فرنگستان علاوه بر اینکه اروپا را در نوردید ، در بازگشت به عثمانی نیز سفر کرد و مانند دیگر کشورها مورد استقبال سطان وقت آنجا به نام سلطان عبدالعزیز قرار گرفت. ناصرالدین شاه در روز ۲۸جمادی الثانی ۱۲۹۰ با وی ملاقات و با روحیه طنزی که از قلمش می تراوید، سلطان را چنین توصیف کرده است:

...، سلطان آمد، رفتیم پایین. ما و سلطان سوار اسب شده از در باغ بالای عمارت بیگلربیگی سوار کالسکه شدیم. ما و سلطان، صدراعظمين در کالسکه نشستیم، روی باز، چتر هم نداشتیم، آفتاب بسیار تند زننده هم از پیش رو بود. راندیم برای باغ والده سلطان که ناهار را آنجا بخوریم......

سلطان شخصی است فربه، چاق، شکم گنده، گردو قندلی، سودایی مزاج، دیوانه. به هوای گرم به هیچوجه طاقت ندارد. همیشه باید سر برهنه بنشیند، موی سرش را همیشه قیچی می کند. مثل آدمهای کچل، بی مو، برای این است که سرش گرم نشود، موی سرش سفید است، ریشش در گونه ها کم است اما سیاه، در چانه بسیار است. سفید،. سبيلها کم است اما سیاه، قد کوتاه، پشت گردن پر گوشت چین چین، دندانها زرد و خراب، دستهای خوب دارد، گوشتی، پر پشم، نجیب، انگشتها و ناخنهای خوب پاکیزه دارد. دور کمر و شکمش خیلی گنده است، کمتر از نجار باشی تهران نیست. بینی دراز زینی، چشمها شهلایی باحال. اما یک سرخی و جنونی در سفیدی و سیاهی چشم هست، ابرو کم است، اما گوشت ابرو زیاد است. پاها کوتاه. دانه های سودا و حرارت از گردن و رو بیرون زده است. رنگ گندمگون مایل به زردی، بدکلاه، بدرخت، بدترکیب، بدریخت، بجز زبان خودش که ترکی عثمانلو باشد، هیچ زبان دیگر نمی داند. گره ابرو همیشه حاضر، ابدأ از علوم دیگر مثل جغرافیا و هندسه و غیره به هیچ وجه بهره ندارد. بطوریکه نمیداند و نمی فهمد شهر ارزنة الروم که مال خودش است در چه نقطه و در کجا واقع است. در مشرق است، مغرب است و همچنین از یک ده دو فرسنگی خودش خبر ندارد. زن زیادی دارد اما ... است، به زن میلی ندارد.... در کوچه هم که میرفتیم از زن و مرد احدی تعظیم یا سلام به هیچ وجه نمی کردند. به سلطان مات مات نگاه می کردند. ترکیبا و هیئتا بسیار به شاه مرحوم شبیه است. سوار اسب ابدأ نمی تواند بشود. یک اسب عربی سفید دارد که بیست و هشت سال دارد. عادت به آن اسب دارد، غیر از آن اسب، اسبِ دیگری هم ابدا نمی تواند سوار بشود، بسیار جبون و ترسو است، ابدا شکار نمی رود، تفنگ ابدأ دست نگرفته است تا به انداختن چه رسد. با این همه صفات حسنه حالا کار دولت را از دست وزرا گرفته، خودش و زنها و غیره مداخله می کنند. هر ساعت مردم را از مناصب عزل و نصب می کند، هیچکس اطمینان به بقای خودش ندارد. حالت این است. ....

صدراعظم به میرزاسروش شاعر مرحوم اندکی شبیه است، اما به طبق كش و خمیرگیر بیشتر شباهت دارد، ضاحک بلا تعجب است، متصل می خندد، سلطان با آن همه اخم و تخم گاهی که می خندد خنده غریبی میکند. تماشا دارد. صداهای عجیب در می آورد.

يوسف افندی پسر سلطان آنقدر بی معنی و بی قابلیت و ابله و خر است که نمی توان نوشت. بدگل، بدصفت، احمق، و حال آنکه سلطان چقدر اعتقاد به او دارد و می خواهد او را ولیعهد بکند، ....





لازم به توضیح است که سلطان عبد العزيز از ۱۸۶۱ الی ۱۸۷۶ سلطان عثمانی بود. او پسر محمود دوم و برادر و جانشین سلطان عبدالمجيد اول است. وی اولین سلطان عثمانی بود که در سال ۱۸۶۷ از اروپای غربی دیدار کرد. او دولت مقتدر بلغارستان را تأسیس کرد که زیر نفوذ روسیه در آمد و در فرونشاندن انقلاب بوسنی هرزگوین در سال ۱۸۷۵ موفق نشد و در نتیجه به خواست نیروهای خارجی از سلطنت برکنار و بر اثر قتل یا خودکشی جان سپرد

منبع : روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اوئل فرنگستان ، به کوشش: فاطمه قاضیها، تهران، ۱۳۷۷، سازمان اسناد ملی ایران ، صص۳۴۹- ۳۵۰(تلخیص شده).